دبروز عصر بهش پیام دادم که بیداری گفت : بیدارش کردی ..... ادامه داشت تا با هم حرف زدیم .
وسط حرفامون گفت بعدا زنگ بزنم ؟ گفتم چی شده ؟ گفت سرم درد میکنه .
هر چه اصرار کردم این رفتار ناگهانیت یعنی چی ؟
سرم داد زد و من هم گفتم پس تو منو بخاطر خواسته ات امروز میخواستی که نشد حالا داری میری و سریع قطع کردم .
میخواستم ان روز دیگه بهش زنگ نزنم ولی اینقدر دلواپسش بودم که دو ساعت بعد اس دادم بهتری ؟ بدون جواب .
تماس گرفتم . بدون جواب .
چند تا پیام دیگه دادم بدون جواب . قسمش دادم . گفت خوابم میاد .
خلاصه از من اصرار و از او انکار تا جواب داد حرفم که زدم بعد گفتم تلفنات کی بود ناراحت شد و قطع کرد بدون خداحافظی .
من احمق باز هم کوتاه نیامدم و باکلی التماس دوباره حرف زدیم و ایندفعه هم با اوقات تلخی خداحافظی کرد و رفت .
دیگه جواب اس نداد . فقط ازش خواستم بگه با من خواهد ماند . که جواب داد : میمانم .
آیا واقعا می ماند ؟
تمام رفتارش عین سابق هست .
تا حالا باید برایش ثابت شده باشد که من از ته دلم دوستش دارم . باید ثابت شده باشد .
تو آخرین پیامم عذرخواهی کردم و نوشتم هر موقع دلت خواست و دوست داشتی خودت تماسی بگیر . . تمام شد و رفت .
دیگه قرار نیست مزاحمش بشم .خواست تماس بگیره نخواست هم حتما اینجوری راحتتره .
شاید من دارم اذییتش میکنم پس بهتره نباشم .
فکر میکنه من خرم نمیفهمم رفتارش دوباره عوض شده . سالها با همه رفتارهاش ساختم و تحمل کردم و حالا دلم میخواست در مقابل این اخلاق من هم صبوری کنه .
حرف امروز و دیروز نیست سالهاست که میشناسمش .
سالهاست که بخاطر دوست داشتنش همه چیز رو به جون خریدم .
او هیچوقت درک نمیکنه و نمیفهمه دوست داشتن یعنی چی ؟
دارم فکر میکنم هفته پیش برای ندیدنش بهانه آورد این هفته هم همینجور .
جالبه به من میگه آخر هفته برای فلان برنامه شب محل کار میخوابیم .
رک بگو دوست ندارم ببینمت . اینجوری که خیلی راحتترم .
رفتارش مثل گذشته شده ی مدتی مهربونی کرد و تمام شد .
او از حرفایی که زده پشیمون شده .
شاید با اینکاراش میخواد من خودم بروم تا هیچوقت نگم مقصر تو بودی .
شاید اینجوری داره ذره ذره منو از خودش دور میکنه تا نگم خودت خواستی من بروم .
شاید میخواد ازدواج کنه و من و از خودش دور .
وقت و انرژیم رو برای کسی گذاشتم که فکر میکردم ارزشش داره .
فهمیده خیلی دوستش دارم و تحمل ندارم از اخلاقم سوء استفاده میکنه .
قلبم میشکنه .... چقدر این چند روز زجر کشیدم .
داشت یادم میرفت که بیمارم ولی حالا هر چی میخوام فکرش هم نکنم ٬ نمیشه .
فکر میکنه خیلی چیزا رو نمیفهمم یا نمیدونم .
بارها بهم دروغ گفت و به روی خودم نیاوردم .
بارها فکر غرورش کردم و کوتاه اومدم .
بارها دوستم نداشت و باور نکردم .
بارها منو نخواست و مثبت فکر میکردم .
اگر کوه بود در مقابل عشق من کوتاه می امد
ولی او از اول دوستم نداشته ٬ حالا هم به این نتیجه رسیدم که دیگه اصرار من فایده ایی نداره . بهتره که دیگه کاری به کارش نداشته باشم .
تصمیم گرفتم دوست داشتنش رو فقط برای خودم نگه دارم و دیگه مزاحمش نشوم .
شاید او بهتر از من ٬ زیباتر از من و ی دوست دوست داشتنی میخواد یا داره .
امیدوارم هر جا که شاده و با هر که دوست داره خوش باشه .
ولی هرگز ٬ هیچگاه ٬ هیچکس نخواهد بود و نخواهد توانست مثل من دوستش داشته باشه و مطمئنم در آینده برایش ثابت خواهد شد .
شاید مقصر هم خودم هستم که بخاطر زیادی دوست داشتنش ٬ خودم رو تحقیر کردم . نازش رو کشیدم . غرورم رو زیر پا گذاشتم .
فکر کردم هیچکس مثل او دیگه تو دنیا وجود نداره .
همه به چشمم خوار بودند و فقط او گل .
خودم رو خرد کردم وزیادی تو دست و پاش انداختم .
شاید اصرارهای بی مورد زیاد کردم و خیلی بهش پیله .
خودم مقصرم که خودم رو حفظ نکردم .
واقعا ی عاشق عقل نداره . فهم و شعور هم نداره .
فکر میکنه که نمیدونم چرا دیروز رفتارش عوض شد .
از من دلزده شده ی نمونه کوچیکش دیگه نخوندن وبلاگم هست .
ندادن ایمیل درست به من .
برای اولین بار خواستم تا چیزی برام بخره و حالا بسیار پشیمونم .
او منو لایق خودش نمیدونه .
حالم رو نخواهد پرسید چون دوستم نداره .
او حتی نگرانم هم نخواهد شد .
حتی برایش اهمیت هم نخواهد بود .
برچسب : احساس من,عشق من,دلنوشته من, نویسنده : live akharinneveshteham بازدید : 306